از شمارۀ

نوازش‌های بی‌رحمانه

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

چهره‌ی پنهان خیرخواهی

نویسنده: قاسم فتحی

زمان مطالعه:7 دقیقه

چهره‌ی پنهان خیرخواهی

چهره‌ی پنهان خیرخواهی

مدت‌هاست دارم این خباثت را مرتکب می‌شوم. همسرم، با یک بچه‌ی کوچک در خانه، خواب و خسته از شیردهی شبانه‌روزی و چندنوبته، یکهو صبح بیدار می‌شود و موقع رفتن به من، به منی که هزارجور نوشته نیمه‌تمام همیشه توی لپ‌تاپم دارم و مدام هم دارم به یکی‌دوتایشان فکر می‌کنم و قول می‌دهم که به‌موقع می‌رسانمشان، می‌گوید: «پیاز بخری حتما». و راستش چند نوبت ناچار شدم نشنیده بگیرم و در خانه را ببندم و بروم. توجیه‌ام این بوده که حالا غذا بدون پیاز چیز بدی نمی‌شود و یا کار من به مراتب از پیازخریدن مهم‌تر است. اما آیا این نشنیده‌گرفتنِ عامدانه خباثت به‌حساب می‌آید؟

 

چندوقت پیش دوستی تعریف می‌کرد روزی که پدر همسرش از دنیا رفت، شوهر خواهرزنش، وسط آن آه و ناله و گریه و داد و بی‌داد توی خانه، با نمه‌اشکی گوشه‌ی چشم، اشاره کرده که آن خدابیامرز گفته این خانه را باید بکوبیم و بسازیم و همه‌باهم باید یک‌جا زندگی کنیم. یک عده آنجا جا خورده‌اند و عده‌ی دیگری در پس آن اشک‌ها خوشحال شده‌اند و لابد از این‌که حرف دلشان را یکی با صدای بلند به زبان آورده، خدا را شکر کرده‌اند. چند سال بعد همه‌ی آن‌ها به هدفشان رسیدند و خانه‌دار شدند ولی هنوز این جمله پس ذهن همه‌ی مخالفان داغ‌دار آن روز مانده است. واقعا گفتن چنین حرفی در آن موقعیت خباثت به حساب می‌آید؟

 

وسط مهمانی خانوادگی، دوستی که در پنجاه سالگی تازه از همسرش جدا شده بود، نشستیم و مشغول گپ‌زدن بودیم. معمولا از پرسیدن و گفتن جزئیات جدایی‌اش پرهیز می‌کند و به‌طبع ما هم خیلی به پروبالش نمی‌پیچیم. همان روز پدرش موقع بازی با نوه‌ی هفده ساله‌اش، بلند جلوی همه، درنهایت لطافت و صمیمیت، با زبان پدربزرگی باتجربه و دنیادیده، که هنوز درک نمی‌کرد طلاق توافقی یعنی چه و اصلا مگر آدم‌ها برای بدبخت‌کردن همدیگر می‌توانند باهم به توافق برسند، رو به نوه‌اش گفت: «باید واسه بابات زن بگیرم. این‌جوری نمی‌شه.» می‌دانم که بعدش دختر هفده ساله‌ی این فامیل پنجاه ساله‌ی ما تا مدت‌ها به‌خاطر همین جمله، با دخترش حرف می‌زد و دلداری‌اش می‌داد و روشنش می‌کرد که پدربزرگت منظوری نداشته و هیچ‌کس جای مادرت را نمی‌گیرد. با این حال، ناراحتی و غصه سرازیر شده بود توی خانه‌شان ولی پدربزرگ از این موضوع باخبر نشد و بعید هم می‌دانم کسی او را به‌خاطر این جمله سرزنش کند و احتمالا دفعه یا دفعات بعد هم باز از دست جمله‌ها را تکرار می‌کند. واقعا این جمله‌ی پدربزرگ، در آن موقعیت، اوج خباثتش را می‌رساند؟

 

اغلب خباثت‌های خرد و کلان دوروبرم در همین محدوده قرار دارند. طعنه‌های جزئی، متلک‌ نیمه‌نیش‌دار یا تمام‌نیش، زبان بدنی که به کار تحقیر دیگران به حرکت درمی‌آید، چشم‌ها و دست‌ها و... مری میدگِلی می‌گوید خباثت الزاماً کار «هیولاها» نیست، بلکه در رفتارهای کوچک و معمولی ما هم خودش را نشان می‌دهد. ما همیشه تصور می‌کنیم خباثت کار شرورهاست. آن‌هایی که زندگی و کار و فعالیت‌هایشان بر محور شرارت می‌گذرد و تمام عمرشان را به غارت و تجاوز مشغول‌اند ولی این وجه گول‌زننده ما را از خباثت‌های ریز و جزئی و گاهی نادیده غافل می‌کند.

 

راستش اغلب موقعیت‌های خُبث‌آمیز خیرخواهانه‌اند. اصلا همیشه سروکله‌ی خباثت با خیرخواهی پیدا می‌شود. نیت خیر، مشورت‌دادن، گرفتن حق و حقوق دیگران یا حرف‌زدن از عدالت و برابری. مثلا زنی که برای گرفتن مهریه‌اش حیثیت شوهرش را می‌برد خبیث است یا دارد حقش را می‌گیرد؟ همان زنی که یک‌بار به من پیام داد و خواهش کرد به‌خاطر زندگی‌شان و به‌خاطر این‌که کار به جدایی نکشد به او کمک کنم. همسرش دوست صمیمی من بود. یعنی من تا حدودی از جیک‌وپوکش، رفت‌و‌آمدها و ریزه‌کاری‌های نسبی مالی و معنوی‌اش خبر دارم و خبر هم داشتم ولی منظورش را از «کمک کردن» خوب می‌فهمیدم. او دنبال یک خبرکِش بود که آمارش را به او بدهد تا بتواند ثابت کند همسرش می‌تواند مهریه‌اش را تمام و کمال بدهد. ولی من قبول نکردم. خودم را کنار کشیدم و به‌ظاهر متمدنانه و لابد عمیقاً خبیثانه، گفتم ترجیح می‌دهم توی رابطه‌ای که حالا به خس‌خس افتاده و نتیجه‌اش از قبل روشن است، دخالتی نکنم. عصبانی شد و من هم به‌طبع دلم نمی‌خواستم یا دست‌کم این‌طور برای خودم توجیهش کردم که نمی‌خواهم کار غیراخلاقی مرتکب شوم و از این دوستی سوءاستفاده کنم. اما این وسط کدام یک از ما واقعا خبیث بود؟ میدگلی در همان کتابش که درباره خباثت است به این پرسش قبل از مطرح‌کردن تمام این گذاره‌ها پاسخ می‌دهد. او پرسیده بود: چرا انسان‌ها، با اینکه می‌توانند خیرخواه باشند، باز هم مرتکب رفتارهای شرورانه و خبیثانه می‌شوند؟ جواب می‌دهد که خباثت بخشی از طبیعت انسانی است، نه یک استثنا یا چیزی «بیرون از انسان».

 

یک‌بار از دوستی، بدون هیچ مقدمه‌ای، پرسیدم، در نظرش، خباثت چه معنایی دارد. بدون مقدمه گفت: «مثل دروغ لایه‌ و دسته‌بندی نداره. دروغ مصلحتی داریم ولی خباثت مصلحتی نه». بی‌راه نمی‌گفت چون مصلحت اساسا با خباثت هم‌پیمان است. گاهی از سر مصلحت و نوع‌دوستی و ورِ شرورانه‌مان گل می‌کند برای اینکه راهی باز کنیم. اگر دروغ‌گفتن را نگفتن حقیقت یا وارونه جلوه‌دادن حقیقت در نظر بگیریم، خباثت حقیقتی است که آگاهانه و عامدانه و در عین حال مکارانه و غلوآمیز برای نفع عمومی یا نفعی به‌ظاهر عمومی داد و بی‌داد می‌کند اما هدفش چیز دیگری است.

 

راستش با آدم خبیث و خباثت هیچ کاری نمی‌شود کرد. نمی‌شود ریشه‌کنش کرد چون در ذات آدم‌ها نشسته همچنان که حسادت و دروغ و باقی ویژگی‌های دیگر همان دوروبر برای خودشان می‌پلکند. ولی آن چیزی که در خباثت آدم را آزار می‌دهد فقط صورت خیرخواهانه‌ مسئله نیست، بلکه دیگری را ابله و احمق فرض‌کردن است. این‌که طرف مقابل تصور می‌کند در زرنگی‌ و تیزوبزبودنش مهارت بالایی دارد و هر لحظه برای بیرون آمدن از مهلکه می‌تواند روش تازه‌ای رو کند. ادبیات تخصصی خباثت را بلد است و روایت‌کردن و مطرح‌کردن ایده‌هایش و در نهایت حقنه‌کردن‌شان را در موقعیت‌های مختلف بلد است. این بلدی لابد مهارت بالایی می‌خواهد. آدم خودخواهی که می‌خواهد نه فقط برای خودش که برای همه و حتی برای اشیاء دوروبرش قهرمان جلوه کند. نابغه‌ای که دیگران در برابرش افلیج‌اند. همین ضعف است که آدم را اول می‌چزاند و بعد کم‌کم به گودال تحقیر می‌برد و بعد می‌بینی که در برابر آدم خبیث تسلیم و دست‌به‌عصایی. این‌جا متوجه خباثت می‌شوی اما دیگر دیر شده است. مبهوت و مغموم، مذبوح و ناشی، نادان و کوچک به‌نظر می‌آیی. انگار همه‌چیز همیشه در مقابل آن‌ها، در برابر آدم خبیث، دیر شده است.

 

راستش برای همین است همیشه از اینکه طرف مشورت قرار بگیرم، فرار کرده‌ام. به‌خصوص اگر مسئله زندگی خصوصی و شخصی کسی باشد. چون این‌طور موقع‌ها ناچاری تمام و کمال حق را بدهی به طرف مقابل. ناچاری بگویی و تاکید کنی در هر صورتی درست می‌گوید و هرچه در زندگی دونفره از زبان یک نفر روایت می‌شود درست است و عین حق و حقیقت. به‌طبع من هم به‌عنوان دوست و طرفِ مشورت، باید بهترین راهکارها را به او بدهم. راهکاری که به شأن و منزلت و مرتبت او لطمه‌ای وارد نکند. او می‌گوید برای تایید‌شدن نه تخریب و نه حتی نقد. تصور می‌کنید آیا در این موقعیت‌ها خیرخواهی بیشتر جنبه انسانی پیدا می‌کند یا سراسر رذالت است و تخریب؟! متاسفانه حالا که راهکار قطعی وجود ندارد این‌طور موقع‌ها فقط یک کار می‌کنم. از تیررس این آدم‌ها دور می‌مانم و به خودم نهیب می‌زنم که به جهان پرفریب خباثت ورود نکنم حتی برای خرید پیاز. برای همین در جمع‌های شلوغ کاری، در سازمان‌ها بی‌نظم دولتی و حکومتی یک عده همیشه ساکت‌اند. یک عده هیچ‌وقت هیچ نظری ندارند. بی‌‎تفاوت‌اند. چون آن‌ها تصمیم گرفته‌اند نادان باشد. تصمیم گرفته‌اند میدان را، میدان فراخ پیشتازی خبیثان را، تمام‌وکمال به خودشان واگذار کنند و به قعر جدول بروند. عطای معامله بهتر و پرسودتر، رفتن به مراتب و درجات مرتفع‌تر و عالی‌تر را به لقایش بخشیده‌اند. وقتی با خباثت زیادی برخورد می‌کنی که توانایی مقابله نداری فقط یک راه را انتخاب می‌کنی و آن بازنده‌بودن است. بازنده‌بودن به نظر افتخار بزرگ‌تری می‌آید و همیشه، دست‌کم در این فقره، چیز ناگوار و ناجوری نیست.

قاسم فتحی
قاسم فتحی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.